پنج شنبه نهم محرم الحرام سال 61 ه.قمری
روز تاسوعا؛ امام صادق(ع) میفرمایند: تاسوعا روزی است که در آن امام حسین(ع) و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن زیاد و عمرسعد به جهت زیادی لشکرِ خود اظهار شادمانی میکردند؛ در این روز حسین را تنها و غریب یافتند و دانستند دیگر کسی به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را کمک نخواهند کرد. پدرم به فدای آن کسی که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند. (سفینة البحار،ج2، ص123)
« شمر وارد کربلا شد ... »
قبل از ظهر روز نهم محرم سال 61 شمربن ذی الجوشن با نامهای که از عبیدالله به همراه داشت وارد کربلا شد و به عمرسعد گفت: یا فرمان عبیدالله را اطاعت کن و با حسین (ع) بجنگ و یا مسؤلیت لشکر را به من بسپار؛ عمرسعد که رؤیای حکومت ری را در سر داشت، گفت: در تو شایستگی امیری لشکر را نمیبینم! خودم این کار را به پایان میرسانم، تو فرمانده پیاده نظام باش. ( الامام الحسین و اصحابه، ص249 و ارشاد، شیخ مفید، ج2 ص89)
« ردّ امان نامه »
شمر به نزدیکی خیام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان (علیهم السلام) (فرزندان حضرت علی(ع) که مادرشان امالبنین است) را صدا زد و به آنها گفت: برای شما از عبیدالله امان گرفتهام! آنها همگی به اتفاق گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟! (انسابالاشراف،ج3، ص184)
« اعلام آغاز جنگ توسط عمرسعد »
پس از رد امان نامه، عمرسعد از ترس اینکه از قافله عقب بماند در طبل جنگ میکوبد وفریاد میزند: ای لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت میروید! بعد از این سخن لشکر عمر سعد(بعد از نماز عصر) عازم جنگ شد. امام (ع) به حضرت عباس (ع) فرمودند: ای برادر اگر می توانی آنها را متقاعد کن تا جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم. حسین (ع) یک شب دیگر را برای راز و نیاز با محبوب فرصت می طلبد، برای گرگهای کربلا که امام(ع) را در چنگ خود میبینند یک شب تفاوتی نمیکند...