آخرین شهید قبل از نماز (سری بر گردن اسب ها)
حبیب بن مظاهر
گیسوان سپید بلند و سیمای روشن و دلربا با چشمانی نافذ و درخشان او را از همه اصحاب امام (ع) ممتاز میکرد .او پیرترین یار حسین (ع) است، به هر شیوه ای که بود از کوفه گریخت و بالاخره در ششم محرم خود را به مولایش رساند و اشک ریزان در آغوش گرم حسین (ع) قرارگرفت...
روزها میگذشت و سپاه دشمن انبوه تر میشد .حبیب بارها سعی کرد تا به هر طریق ممکن یاران بیشتری را برای دفاع از حریم ولایت فراهم کند. از صحبت با لشکریان دشمن و نصیحت ایشان گرفته تا رفتن به قبیله بنی اسد و تلاش برای همراه کردن آنان. اما کسی نیامد!...
شب عاشورا وزمزمه یاران عاشورایی گذشت و صبح کربلا با اذان علی اکبر (ع) آغاز شد .لشکر عمر سعد شروع به تیر باران سپاه اندک حسین (ع) نمودند . تقریبا هیچکس از رقم این تیرها در امان نماندو تعدادی با همان تیرها پرواز کردند .نوبت به جنگ تن به تن رسید .مسلم بن عوسجه ،صمیمی ترین وآشناترین یار حبیب نیز در هق هق گریه های حبیب به سوی معبود شتافت.
وقت نماز ظهر فرارسیده بود . حبیب مأمور میشود تا به دشمن بگوید اندکی جنگ را رها کنید تا حسین (ع) و یارانش نماز بگذارند.صدای شوم حصین بن تمیم بلند میشود که : نماز شما پذیرفته نیست . حبیب خشمگین از این گستاخی پاسخ میدهد که ای درازگوش ابله نماز از آل رسول قبول نیست و از شما قبول است .حصین تیغ میکشد و حبیب با چالاکی او را از اسب به زمین میزند و یارانش او را از معرکه نجات میدهند .
حبیب درمیدان رزم میچرخد و 62 سر ناپاک را بوسه گاه شمشیر خود میکند .حلقه دشمن تنگ تر میشود. قهرمان جمل و صفین و نهروان و برترین صحابی حسین (ع) زیر بارانی از سنگ و نیزه و خنجر قرار میگیرد. جویبار خون ، موی سپید حبیب را فرامیگیرد. لحظاتی بعد سرِ سردار عاشورا ، فرمانده میمنه سپاه حسین (ع) در گیر ودار دست هایی بود که چنگ در موی سپیدش می انداختند و هر یک مدعی قتل حبیب بودند . هرکس عربده میکشید که من کشتم! عمر سعد به میانجی گری برمیخیزد و سرانجام هر یک سر حبیب را بر گردن اسب آویخته و در میدان میچرخند تا بگویند ما کشتیم .اشک در چشمان حسین (ع) حلقه زده است .نگاه امام (ع) میان تنِ بر خاک افتاده و سر بسته بر گردن اسب طواف میکند .
سلام بر فقیه کربلا که امام موعود سلامش میگوید:السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی.
(کتاب آینه دران آفتاب، محمد رضا سنگری صص 896-913)