پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 ه.قمری
ورود به کربلا
دوم محرم الحرام سال 61 هجری است. کاروان ثارالله به کربلا میرسد؛ جایی که قرار است بزرگترین حادثه تاریخ رقم بخورد. سکوتی غریب بر عرصه کربلا سایه افکنده است. گویا این آرامش قبل از طوفان است؛ طوفانی که کم و بیش همه از آن خبر دارند. حزنی غریب بر دل اهل حرم سایه افکنده است؛ امّ کلثوم به جانب حسین(ع) میشتابد و میگوید: ای برادر! احساس عجیبی در این وادی دارم و اندوه هولناکی در دل من سایه افکنده است. امام (ع) سعی میکند تا خواهر را تسلی دهد. (وقایعالایام، ملاعلی تبریزی خیابانی، ص171)
امام حسین (ع) در این روز نامهای بدین مضمون خطاب به بزرگان اهل کوفه نوشت: «... نامههای شما به من رسید؛ فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند شما با من بیعت کردهاید و هرگز مرا در میدان مبارزه تنها نخواهید گذاشت؛ حال اگر بر بیعت خود پایدارید که راه صواب هم همین است، من با شمایم و پیشوای شما خواهم بود و اگر بر عهد خود استوار نباشید و بیعتشکنی کنید به جان خودم قسم که تعجب نخواهم کرد؛ چرا که رفتار شما را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل دیدهام...» امام نامه را بست و مهر کرد و به قیس بن مسهر داد تا عازم کوفه شود. قیس در کوفه توسط سربازان عبیدالله دستگیر و به شهادت رسید. (قصه کربلا، نظری منفرد، ص215)
همچنین حرّ بن یزید ریاحی نامهای به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین(ع) به کربلا آگاه ساخت. (کشفالغمه، اربلی، ج2، ص47) به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام حسین(ع) به کربلا، نامهای بدین مضمون به حضرت نوشت: «امیرالمؤمنین یزید! به من فرمان داده تا نان سیرنخورم و سر به بالین ننهم تا تو را به سوی خدا و حکم یزید بازگردانم.» چون این نامه به امام حسین(ع) رسید و آن را خواند، آن را پرتاب کرد و فرمود: رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مخلوق را به خشم خالق خریدند. چون فرستاده عبیدالله نزد وی بازگشت و ماجرا را بازگفت، عبیدالله برآشفت و عمر سعد را برای جنگ با حسین (ع ) فراخواند.