شیر در غبار
بیست و هشتم ذیالحجه بود. بیست روز از شهادت غریبانه مسلم و در خون کشیده شدن مظلومانه پیر کوفه «هانی» گذشته بود. قره میدانست گذشتن از سپاهیان و گشتیهای عمروبن حجاج دشوار است. اما شب، پوشش مناسبی بود تا وی بتواند از طریق بیابانهای اطراف کوفه در نخستین روز محرم (یاآخرین روز ذی الحجه) خود را به مولایش برساند..
شب عاشورا و سیر آسمانی یاران گذشت و صبح عاشقان پاک باخته آغازشد...
نوبت به قره رسیده بود. تیغ آبدار در کف قره چرخش گرفت و داس مرگ قره گیاهان هرز را درو می کرد. ده، بیست، سی و سرانجام شصت و هشت تن بر خاک افتادند. حلقه محاصره تنگ تر شد.
عطش و زخم کمکم کارگر می شد. ناگهان قره از اسب فرو افتاد. دهها شمشیر و نیزه بدن زخم خورده اش را نشانه گرفت. لحظهای بعد امام (ع) به کنارش رسید. رمقی باقی بود؛ همة توان را در هیئت لبخندی به چهره امام(ع) بخشید و امام (ع) با بوسهای برپیشانیاش، تا خلوت قدس محبوب بدرقه اش کرد.
(بنگرید به کتاب آینهداران آفتاب نوشته دکتر محمد سنگری جلد دوم ،صص 914ـ919)