حربن یزید ریاحی
یک لحظه رهایی، یک عمر آزادگی
حربن یزید ریاحی را همه میشناسند؛ جنگاور؛ دلیر و شجاع؛ همان کسی که کاروان امام حسین (ع) را به کربلا کشاند. اما حر آزاده است. نمیتواند به راحتی از کنار صدای مطلومیت حسین(ع) بگذرد. اما چگونه میتواند به سمت خیمه حسین(ع) قدم بگذارد؛ با چه رویی!؟ اما به هر صورت حر بازگشت و به امام عاشورا پیوست ... آقای من! من نخستین کسی بودم که راه را بر شما بستم؛ اجازه بدهید نخستین کسی باشم که در راه شما کشته میشوم. امام با لبخندی میفرماید: تو حری؛ خدایت رحمت کند هرچه میخواهی انجام بده. علی فرزند حر و مصعب برادر حر نیز پیش روی امام ایستادند و اجازه میدان طلبیدند. گناهکاران دیروز و آزادمردان امروز به میدان رفتند تا این لکه ننگ را با خون خود پاک کنند. غبار برخاسته بود؛ حر میکشت و جلو میرفت؛ زخم میزد و زخمیتر میشد؛ ابتدا اسب حر را کشتند؛ حرِّ سواره را کسی حریف نمیشود؛ حر این بار پیاده میجنگد؛ اما باز هم کسی حریف او نمیشود؛ عمرسعد دستور تیرباران میدهد کاری که بارها در روز عاشورا تکرار شد؛ پانصد نفر حر را تیرباران میکنند؛ در همین لحظه نیزهای به سینه حر فرو میآید؛حر به زمین افتاد...
زهیر بن قین و دیگر یاران او را از معرکه نجات دادند لحظهای بعد سر حر بر دامان حسین(ع) بود.امام فرمود: تو حُری همانطور که مادرت تو را به این نام نهاده است؛ تو حُری در دنیا و آخرت. امام(ع) دستمالی بر پیشانی حر بست و لحظهای بعد چشمان حر بسته شد...
بستگان وی او را به هفت کیلومتری کربلا بردند و در آنجا دفن کردند. درنتیجه سرِ حر از بدن جدا نشد و او در کنار دیگر یاران عاشورا دفن نشد. آری تفاوت است بین کسی که از ابتدا در زمره یاران حسین(ع) است با کسی که در مقابل امام زمان خود ایستاده و در اواخر کار به او پیوسته است.
در زمان شاه اسماعیل صفوی با شکافته شدن قبر او، وی را با لباس خونآلود و دستمالی بسته به سر دیدند. دستمال را باز کردند تا به شاه اسماعیل بدهند. خون تازه از سر حر جوشید و مزار پر خون شد. دیگر بار دستمال را بستند...(تنقیحالمقال،ج1، ص260)